آخــــــــــــــــــــــر زندگــــــــــــی

خدایا اهل معامله هستی؟ . من جهنم را ندیده با زندگیم عوض میکنم . . . تو که زندکی مرا دیده ای ! نترس"ضرر"نمیکنی

تــــــو...

آنقدر دلتنگت شده ام ...


که اگر نامه رسانت گرگ بیابان هم باشد قدمش را میبوسم..!!

 

 

 

دلم آغوش آن نامحرمی را می خواهد که...

محرم بودنش را خودم میدانم و دلم...!

 

 

 

 

 

 

 

گاهے دلم بے هوا ، هوایت را مے کند . . .

هواے تو ، تویے کہ هیچ وقت هوایم را نداشتے !

 

+ حك شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:42 توسط Alone |

...

من به هیچ دردی نمیخورم !

این درد ها هستند که مدام به من میخورند !!!

+ حك شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:34 توسط Alone |

دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم ؛
بگه : نرو !
کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم ؛
بگه : صبر کن منم باهات بیام !
تنها نرو !!!

+ حك شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:26 توسط Alone |

درد دارم...

بــا یــه قـامت شکستـــه، با نگاهــی مات و خستـــه

سـرشـو برده رو شــونش، یـــه نفر تنهـــا نشستــــه

تـــوی تنهـــاییش یه درده، جـــای پای قلبـــی سـرده

گـــل سرخــــی بـــــوده امــا، دیگـــه پـژمـــرده و زرده

فـــارغ از دیـروز و فـــرداش، غرقـــه تو دریـــای درداش

حسـرتش یه عشــــق نابه، که وفا کنـــه به عـهداش

 

 

 

 

 

 

اگـــر روزی دلـــت لبریز غــــم بـــود
گــذارت بــر مـــذار کـــهنه ام بـــود
بـــگو این بـــی نصیـب خفـته در خـــاک
یــه روزی عـــاشق و دیوانــه ام بـــود

 

 

 

 

 

 

باران از وجود خود میبارد
اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن

+ حك شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:10 توسط Alone |

درد...

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" هست.

یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم'' ،...

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ،...

مقداری خرد پشت "چه میدونم" ،...

و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" ...!!

 

 

 

 

 

 

 

+ حك شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:52 توسط Alone |

بوســــــــه...

ابرها به آسمان تکیه می کنند

درختان به زمین

و انسان ها به مهربانی هم

سرزمین مهربانی  من. . .

بانوی خوبم

از اینکه "هـــــســـــتـــــی"

بـــــــــیــــــــــــ نـــــهــــــایـــــــتـــــ مـــــمـــــنـــــونـــــم

 

 

چیزی به اتمام سالی که باهم آغازش کردیم نمانده...

شوری در دلم میگوید

دارد نزدیک میشود آن روزی که

من بهانه میگیرم و تو دهانم را

با یک “بــــــــوســــه” می بندی . . .

+ حك شده در یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:,ساعت 22:32 توسط Alone |

فقط مال تــــــــــــــــــــــــــــــو...

.

تمام خوبـــــی حس مالکیت اینه که
از کسی که دوسش داری بپرسی تــــــــــو مال کی هستی؟!
و اون بدون معطلی بگه:
فــــــــقط مـــــــــال تــــــــــــــــــــو….

+ حك شده در یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:,ساعت 22:8 توسط Alone |

مینویسمـــ...

لـحَظـه هـای قـشـنگیســت ...

 

نـَفَس زنــان در انـتـظـار هـَم هـستـیـم ...

 

و ایـن تـــ ــیک تـــ ـــیک ســـاعـت انــگــــــــار عشــق بــازی مـیکند بــا قـلب هـای عـاشقـمان ...

 

امــروز بـی هــیچ بـهانـه ای تــا صبـح مینــویســم ...

 

بی آنکـه لـحظـه ای بــاز ایــستـم ...

 

یا ریـشه ی کـلامـم خـُشک شـود ...

 

ایــن روزهــــا هـَر لـحظه نــوید مـیدهند آمـدنـت را ...

 

و تــا هــمیشه مـانــدنـت را ...

 

ای رویـــای هـمـیشگــی ام !

 

دوســتــت دارم ...

+ حك شده در یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:,ساعت 21:36 توسط Alone |

باران...

دلم باران میخواهد

فقط باران

بایک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم

وبعد هم توبنشینی کنارمن

وهردو باهم قطره های باران رابشماریم

یک...

دو...

سه...

وبعد اصلا یادمان برود که همه اینها فقط یک خیال ست...

تو...باران...من...

همه اینها خیال است؟؟؟؟؟

+ حك شده در یک شنبه 18 اسفند 1392برچسب:,ساعت 21:24 توسط Alone |

دلتنگتم

آدمای دلتنگ...
وقتایی که خیلی بهشون خوش میگذره و میخندن...
یهو سرشون رو برمیگردونن اونوری...
یکم ثابت میشن...

یواش یواش چشماشون پر اشک میشه.

+ حك شده در یک شنبه 18 اسفند 1392برچسب:,ساعت 21:21 توسط Alone |

غــــــرور

معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی وحق با یکی دیگه ست...

گاهی معذرت خواهی یعنی اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره...

+ حك شده در یک شنبه 18 اسفند 1392برچسب:,ساعت 21:1 توسط Alone |

sms

تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف ...

لرزشی روی میز کنار تختم میفتد ..

از این صدا متنفر بودم اما ...

چشم هایم را میمالم ..

new message

تا لود شود آرزو می کنم ...

کاش تو باشی ...

...

سکوت می کنم ،

آرزوی بی جایی بود !!

 

+ حك شده در یک شنبه 18 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:56 توسط Alone |

تو عشق زیبای منی...

پی نوشت:

وقتی دلت تنگ شد

نوشته ام را به نام خودت بخوان

که برای تو نوشته ام

واژه هایم ساده است

فراموش کن واژه های سخت را

صادقانه میگویم

عاشقانه بپذیر

تویی ناب ترین واژه من

...تویی عشق زیبای من

+ حك شده در یک شنبه 18 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:1 توسط Alone |

فاصلـــــــه...

مرا از دورهـــــــــــــا می بوســـــــــــی

و فاصلــــــــــــه شکســــــــــــــت می خورد

زمـــــــــــان و مکــــــــــــان هیچکــــــــــــاره اند

وقتی قلبــــــــــــــهایمان

به عشــــــــــق هم می تپـــــــــــــــد

+ حك شده در یک شنبه 18 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:50 توسط Alone |

باور کنــــ...%

هـر رویــایـی یـه روز بــه واقــعــیــت تــبــدیـل میشه،

فقط اگه...فقط اگه بــاورش داشته باشــی

 

+ حك شده در یک شنبه 18 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:41 توسط Alone |

خسته ام...

حالا که میروی
کمی آهسته قدم بردار
نترس دل شکسته ام
به پای تو نمیرسد
لطفا پشت سرت
در زندگی را ببند
خسته ام…

+ حك شده در جمعه 16 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:31 توسط Alone |

باید...

باید کسی را پیدا مکنم که دوستم داشته باشد...

آنقدر که یکی از شب های لعنتی آغوشش

را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید..و

هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا به آغوش بگیرد....

بعد همانجابمیرم تانبینم روزهای آینده را

روزی که دروغ میگوید..روزی که دیگر دوستم ندارد...

روزهایی که دیگر مرا به آغوش نمیگرد...

روزی که عاشق دیگری میشود.....

+ حك شده در جمعه 16 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:23 توسط Alone |

دلم

دلـم
بهــانه ی “تـو” را دارد!
تو می دانی بهانه چیست؟!
بهانه…
همان است که شب ها خواب از چشم خیس من می دزدد…
بهانه
همان است که
روزها
میان انبوهی از آدم ها
چشمانم را پی تو می گرداند.
بهانه…
همان صبری است که به لبانم سکوت می دهد؛ تا گلایه ای نکنم از نبودنت !
من صبورم…اما … مگر این دل دیوانه، صبر میداند چیست؟!؟

+ حك شده در جمعه 16 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:26 توسط Alone |

اگر روزی بر سر مزارم آمدی

اگر روزی بر سر مزارم آمدی
یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری
کمی از خودت بگو
کمی از عشق تازه ات بگو
بگو که بیشتر از من دوستت دارد
بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد
نگاهی به شمع نیمه جان  مزارم کن
سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن
با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد
ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد
می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند
می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند …

حال لحظه ای به خود نگاه کن
مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن
میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست
میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست
عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت
ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت
التماس و جان کندنم را ندیدی
ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی
برای پرواز آرزوهای مردم
در قفسم انداختی بی آب و گندم
یک عمر در قفس تنگت زندان بودم
مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم
روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی
اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی
آسمان من همینجاست کنار چشمانت
اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت
با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم
ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم
تو که با قصه این مردمان خوابیده ای
چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای
تو که برای این مردمان دل می سوزانی
چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند
افسوس که نمیدانی
چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند
چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند
عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم
ارزان پیدایت نکردم  و به دو دنیا نفروشم
کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد
حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد
کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی
با عشق من عهد و پیمانی تازه  می بستی
ولی افسوس من زیر خاکم
با هزار آرزوی رفته بر بادم
ولی هنوز هم میگویم
دوستت  دارم ای عزیز جانم
کاش می فهمیدی

+ حك شده در جمعه 16 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:19 توسط Alone |

تـــــ♥ــو

چیزه زیادی نمیخواهم....

فقط کمی گوش کنی....

اندکی درک کنی.... و از ته دل این جمله رو بگویی :

آرام باش! من کنارتم.....!

 

 

 

 

 

من تـــــــو را دوست دارم...

نه از روی تنهایی

نه از روی نیــــاز

تنها به این دلیـــــــل که ..

تــــــــو سزاوار عشـــــق ِ منی

 

 

 

 

دیگر چیزی نمیخواهم...

آغوش تو باشد و ..
شــــــانه های تو...


به دنیـــــــــــا میگویم خداحافظ...

دنیای منی تـــــــو

پس باش تا کم نیارم ...

 

 

 

 

 

 

تــــــــــو که باشی کافیست !!

مگر من به جز ..

" نفـــــس "

 

چه میخواهم عشــــــقم ؟ !

 

+ حك شده در شنبه 10 اسفند 1392برچسب:,ساعت 20:7 توسط Alone |

פֿـدآیــآ...

פֿـدآیــآ مَـرـآ ڪه آفَـریـבـی گـآرآنـتـﮯهَـ م בآشــتَــم؟

 

בلَـ مבیـگَــر ڪـآر نِـمـیـڪـنَــב........

 

 

 

 

مـטּ گم شـُـده اَمـ ؛

.اَز یـــآبنده تقـــآضــــآ مے شـود

همچنـــــــــآטּ..بـﮧ بے تفـــــــآوتے خـود اِدآمـﮧ دهد

.
اِنگـــآر نـﮧ اِنگـــآر
+ حك شده در چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:,ساعت 22:2 توسط Alone |

اخـــــــ

غصه دارند

 

دستهایم

 

وقتی

 

لمس آغوشت را

 

هر شب فقط

 

خواب می بینند...

 

 

 

 

 

زندگی می کنم و برایش دلیل هم دارم :

 

دوست داشتن تـــــــــــــــــو ...

 

 

 

سخت است ببازی

 

تمام احساس پاکت را

 

و هنوز نفهمیده باشی

 

اصلا دوستت داشت؟؟؟!!!

 

 

 

 

گـاه

 

دروغ های

 

شیرین

 

چه دلچسبند!

 

اما

 

...

 

اما

 

فردا

 

در راه است.

 

 

 

+ حك شده در سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:,ساعت 19:16 توسط Alone |